کنند و لذا می خواهند از اثر پی به مؤثّر ببرند لذا تمامِ رشته های علمی همه از راه دور الله الله می کنند ولو رشته های تجربی باشد که «اُولئِکَ یُنادُونَ مِن مَّکانٍ بَعید»؛ و فرمودید اقربِ طُرُق به سوی حق تعالی نفسِ ناطقۀ انسانی است که صراطِ مستقیم است و لذا کسی سیرِ انفسی بکند حق را در متنِ جانِ خودش می یابد و بعد طبقِ عرایضِ قبل می بینید که خودِ اوست و از او دور نیست. لذا اگر از او بپرسند تو خدا را دیدی و عبادت می کنی یا نه؟ در جواب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم» ، «لَم أَعبُد رَبًّا لَم اَرَه»، چون می بینم عبادتش می کنم. و این معرفتِ شهودی هم زیرِ سرِ سیرِ انفسی است منتها سیرِ انفسی اگر منتهی به سیرِ آفاقی شود دیگر لذّتش خیلی عظیم است و لذّتِ عجیبی دارد. برخلافِ آن که سیرِ انفسی نکرد به سیر آفاق بپردازد یعنی قبل از مطالعه کتابِ نفس کتابِ آفاق را (نظام ظاهریِ عالم) که آنهم راهِ علمی است کسی تخطئه اش نمی کند اما بهره اش از دور الله الله گفتن است و نتیجه اش همان کوکویی است که اینجا و آنجا باید بگردد که خدا کوکو و آقا در الهی نامه بفرمایند: «الهی همه کوکو گویند و حسن هوهو» حالا این به آن معنی نیست که از امشب راه بیفتیم و ما هم هوهو کنیم؛ چه هوهوهای بعضی ها از کوکوهای کوکو کنندگان دورتر است، اینها باید پیاده بشود باید جان بگیرد اینها به حرف نمی شود.
خودِ حرف نیز علمِ فکریست، هوهو کند ولی حقایق در جانش پیاده نشده باشد این حرف معرفتِ فکری است نه معرفتِ شهودی، لذا دو تا بحث در آینده مطرح می شود یکی سیرِ انفسی و دیگری سیرِ آفاقی است، اصلاً مسافرتِ در ننفس و در آفاق یعنی چه؟ در حقیقت نفسِ ناطقۀ انسانی را دو تا مسافرت هست یکی مسافرتِ انفسی و دیگری مسافرتِ آفاقی و برای هر دو مسافرت خداوند به او قوائی عطا فرمود ، برای مسافرتِ انفسی اش دل را داد و برای مسافرتِ آفاقی اش هم عقل را داد. باید هر دو بال را داشته باشد تا اهل پرواز باشد. اگر مسافرتِ انفسی را با بالِ دل کرد البته بال عقل مقدمۀ بسیار خوبی است و کمک یار برای راهِ دل است، اگر مسافرتِ عقلی نکرد انحراف در سفرِ قلبی بشدت بالاست (سطح انحراف) اینست که خانقاهها پر می شوند، ریشها آمده تا کجا، اینها همه به این دلیل است که راه عقل پیاده طی نکرده ، زود راهِ دل را در پیش گرفتند و راهِ دل همان راهی است که «ره دور است و باریک است و تاریک» در حالی که راهِ دل باید نزدیکترین راه باشد ولی اگر بر اساسِ تعقّل صورت نگیرد با کوچکترین انحرافی، آنچنان دور می شود که بخواهد برگردد به مراتب از تمامِ عقلا عقب است، لذا سفرِ انسان نه یعنی اینکه مسافرت از این شهر به آن شهر کند که این سفرِ حیوانی هست که از یک نقطه به نقطه ای دیگر می رود تا به کار خاصّی برسد، این سفر سفرِ انسانی نیست؛ سفرِ انسانی سفرِ طولی و سفرِ معرفتِ شهودی است و در مرتبۀ تنزّل یافته ترش معرفتِ فکری است باید این دو تا سفر باشد منتها در این که آیا اول شهودی را آغاز کنیم یا سفرِ معرفتِ فکری را؟ اصل معرفتِ شهودی است، اصل، دل است «اَلقَلبُ حَرَمُ الله» اما فرمودند: اول سفرِ فکری بکنید که سفرِ فکری بال شما برای رسیدن به مسافرتِ شهودی شود. بعد از سفرِ فکری مسافرتهای شهودی لذتبخش ترین مسافرت است اما بدون سفر فکری سفر شهودی را آغاز کردن خالی از انحراف نیست لذا در طول تاریخ می بینید که انحرافات چقدر شدید است؛ حضرت آقا می فرمودند شما در تمامِ حرفهای صدرالمتألّهین بگردید اگر توانستید یک حرف خلاف پیدا کنید که نمی یابید. اما حالا بعضی افراد دیگر که نام نبریم توی حرفهاشان فراوان دست انداز دارند چرا؟ چون علمِ فکری را درست طی نکردند تا به علم شهودی برسند و یکدفعه افتادند در وادیِ دل، آنهایی که یکدفعه در وادیِ دل افتادند به ظاهر به حرف می آیند ولی در باطن انحرافات زیاد است. آنکه راهِ دل را تصحیح می کند راهِ فکر است. وقتی عقل قوی و خالص شود، هرگز رهزن دل نمی شود که تا احراف پیش بیاید، گرچه راه عقل و معرفتِ فکری حقایقِ شهودی را برای انسان نمی آورد ولی راهِ عقل مقدمه است که آدم بعد از طی فکری به طی شهودی برسد.
راهِ معرفت فکری: آنچه در دانشگاه می خوانید و در حوزه طلبه دنبال درس و بحث و دنبال استاد می رود معرفت فکری است؛ آنچه در فلسفه است، فلسفۀ غرب فلسفۀ شرق همه معرفت فکری اند؛ عرفانِ نظری هم معرفتِ فکری است فقط تنها راهِ عملی برای معرفتِ شهودی عرفانِ عملی است که باید از عرفانِ نظری طی بشود لذا آقا بارها در درس می فرمودند: «آنقدر باید شخص در عرفانِ نظری زحمت بکشد که در عرفانِ عملی حقایق بر او منکشف بشود»؛ و البته اگر عرفانِ عملی بدونِ عرفانِ نظری باشد، راهِ درستی است ولی خطر سنگین است و معمولا هم اکثری نمی رسند و در راه می مانند بالاخره با چهار تا خوابِ خوش توقف دارند. اما آنها که راهِ معرفتِ فکری طی کنند و به معرفتِ شهودی نمی رسند اینها دائماً همان کوکوگویان اند که باید در پشتِ پردۀ حجاب بمانند اینها نمی توانند ادعا کنند که: «لَم اَعبُد رَبًّا لَم اَرَه» و تازه کسی عرفان نظری بخواند آنهم نمی تواند ادعا کند که «لَم اَعبُد رَبًّا لَم اَرَه».
لذا باید عرفانِ نظری به عرفانِ عملی برسد تا نتیجه بدهد، معرفتِ فکری باید به معرفتِ شهودی منتهی شود تا نتیجه بدهد لذا از کلِ بحث دو نتیجه می گیریم، اگر راه معرفتِ فکری بع راهِ معرفتِ شهودی منتهی نشود این همان «اَلعِلمُ هُوَ الحِجابُ الاَکبَر» است که خیلی گرفتاری پیش می آورد. اگر راهِ شهودی بدون راهِ فکری طی بشود موفقیت هست اما برای اکثری وقوف است؛ و برای تک تک افراد شاید نتیجه بخش باشد و به انتهای راه برسند اما خطر دارد ولی خطرش از خطرِ کسی که بدونِ علم شهودی فقط علمِ فکری طی می کند کمتر است. البته بعضی موارد پیش می آید که خطرِ کسانی که در مسیرِ دلند و اهلِ تعقّل نیستند از خطر کسانی که اهل تفکرند کمتر هم نیست اما اگر کارِ فکری انجام شود ولی علمِ شهودی انجام نشود «اَلعِلمُ هُوَ الحِجابُ الاَکبَر»؛ انسان از این حجاب بدر نمی رود. بر همین اساس گفته شده است: برای جاهل هفتاد گناه بخشیده می شود قبل از آنکه برای عالِم یک گناه بخشیده بشود. از اینجاست که علم حجابِ خطرناکی است، غرض از این عالِم، عالِم به علمِ فکری بدونِ علمِ شهودی است، وگرنه عالِم که در مرحلۀ شهودی است دیگر در مرتبۀ گناه نیست که بخشیده شود یا نشود.
لذا انسان برای رسیدن به حق باید دو سیرِ فکری و انفسی (شهودی) را داشته باشد، اما بارها حضرت آقا فرمودند که مقدمۀ سیرِ انفسی سیرِ آفاقی است. بعد از اینکه سیرِ انفسی را طی کرد حالا سیر در آفاق آسان است، که می فرمایند در یک لحظه 16000 عالَم را طی می کنند ( البته ائمه حسابشان که دارای نفوسِ مکتفی هستند آنها مقدمۀ سیرِ آفاقی ندارند مستقیماً سیرِ انفسی طی می کنند، البته نه اینکه ائمه علیهم السلام تعقّل و تفکّر نداشته باشند، که به تعبیر حضرت آقا «برهان و عرفان و قرآن از همدیگر جدایی ندارند» بحثی است شریف، ولی آنها برای اکتشافِ حقایق نیازی به درس و مدرسه و استاد و مطالعه ندارند و در مقامِ علمِ لدُنّی هستند اما همین ائمه معصومین علیه السلام که دارای سیرِ انفسی و معرفتِ شهودند می بینی که معرفتِ شهودی در موردشان به سیرِ آفاقی منتهی می شود که عوالِم طی می کنند، اینستکه آقا در رسالۀ صد کلمه در معرفت نفس می فرمایند: آنکه از سیرِ انفسی به سیرِ آفاقی نرسیده است چه چشیده و چه دیده است؟ که چشیدنِ تمامِ عالم در اثر سیر انفسی است، این می شود مقام چشیدن در سیر انفسی، اما قبل از رسیدن به سیر انفسی باید عقل تکمیل شود و بالِ عقل پر در بیاورد، سیرِ انفسی غایتِ آن معرفتِ شهودی است که «لَم اَعبُد رَبًّا لَم اَرَه» عبادت نمی کنم پروردگاری که ندیده باشم. و سیرِ آفاقی غایت آن معرفت فکری است که «اُولئِکَ یَنادَونَ مِن مَّکانٍ بَعید»؛ منتها این مطلب در صورتی است که سیرِ آفاقی به سیرِ انفسی منتهی نشود. البته همه خداخدا می کنند منتها بعضی کوکو می کنند و بعضی هوهو؛ این جمله را داشته باشید تا ان شاء الله بعدها به شرحش برسیم.
نکته: شهودِ ملکوتی با عقول اکتسابی حاصل نمی شود، کسی که فقط سیرِ فکری کند و در سیرِ انفسی و شهودی نیفتد هرگز آن شهودِ ملکوتی برایش حاصل نمی شود؛ البته این مقدمه است برای آن و هر دو سیر را طی کند منتها اول این را بعد آن را. لذا حضرت آقا بعنوان پند به همه می فرمایند خوب درس بخوانید، خودتان را پاک داشته باشید. همینجور که هست خوب درس بخوانید خودتان را آلوده هم نکنید، این کشورِ بدن، کشورِ جان اگر آلوده شود درس خواندن آب در هاون کوبیدن است، ای کاش فقط آب در هاون کوبیدن باشد، خطراتِ بعدی را خودتان ملاحظه می فرمائید و می بینید.
«انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و آنهم مبتنی بر خودشناسی است. دروس معرفت نفس کتابی است که در این مقصدِ اعلی و مرصدِ اسنی» که ان شاء الله باید در رصد خانۀ نفس بنشیند اما این رصد خانه ای است که خیلی اسنی و بلند هست؛ بسیار رفیع است، رصدخانه را در جای بلندی می سازند و اهل رصد باید برود در چاه در تاریکی روشنایی را بپاید و این خودش سیرین است که تمامِ موجودات باید بروند در تاریکی و از تاریکی بسوی روشنائی بیایند که «یَخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّور». حیوانات و غیره، همۀ نطفه ها باید بروند در شکم و از شکم در بیایند، جنابعالی هم از شکم درآمدی از صلب و ترائبِ پدر به زهدان مادر و از آنجا در بطنِ مادر تا بتواند بروشنائی بیاید و سیر انسانی کنید، تمامِ نباتات از دلِ تاریکیِ خاک در می آیند، تمامِ میوه جات همه از دلِ تاریکیِ خوشه و شاخه و اَمثالِ اینها باید بیرون بیایند، آقای رصدخانه چی هم باید در دلِ چاه رصد خانه برود و از آنجا ببیند در روشنایی چه خبر است به آنجا که رسیدی باید بروی در رصدخانۀ نفس بنشینی ببینی چه خبر است.
به نظم و نضد (چینش)، معلوم است که خودِ کلاسِ درس یعنی عالمِ اُنس، قلم تقدیر رقم زد که آن پرده نشین شاهدِ هرجایی شود.
فرمودند بکارید سبز می شود، الان بکارید غصه اش را نخورید سبز می شود اینجا نشود آنجا، مثل چاه کن چاهی می کند تا به آب برسد بعضی زمینها هستند که باید 150 متر بکنند تا به آب برسند بعضی همین دو متری به آب می رسند؛ حالا جنابِ محمد حسین طباطبائی کَند و همین یک متری آب در آورد، اگر در همین حد توقف نکند، که خطر می بیند، امان از این چه چه و به به گفتن مردم که چه افرادی را بیچاره کرده و می کند.
خلاصه اینکه مزاجها گوناگون است، مزاجها فراوان و مختلف، بعضی ها یکمتری دو متری 50 متری 300 متری، نگو خدا دوستم ندارد؛ به اینکارها کار نداشته باش، تو کارت را بکن تا به نتیجه برسی و می رسی؛ کار به دیگران نداشته باش کارت را بکن، تا گفتی چی شده همین گرفتاریست، آقا راه افتاده سیرِ انفسی را طی کند، اما طلبکارست تا می بیند خواب اینجور شد دعوا دارد، خوب بشود مگر چه خبرست؟
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود صفت بنده پروری داند
هر چند دیرتر آب در بیاید بهتر است، انسان پخته تر می شود، هر چه زود آب در بیاورد برای اکثریت کال می شود، هر چه زحمت کشیدن بیشتر باشد بهتر است و لذّتش بیشتر است، چه خبر است آنقدر عجله داری؟ مردم 20 سال هست که دارند زحمت می کشند اما آنچه که تو الان در اول راه می خواهی، هنوز طلب نکرده، شما بذرافشانی کنید تا خدای زارع آن را سبز نماید، خوشا بحال آنهایی که از سن پایین تر شروع کرده اند؛ اما الان در این سن یک رنگهایی گرفتیم؛ خوب البته تا این رنگها را بدهیم و رنگ جدید بگیریم می بینی با مژه چاه کندن است اما اشکال ندارد، ناگهان می بینی دستی از غیب برون آمد و «تَبُدِّلُ السَّیِّئاتِ بِالحَسَنات» و تمام آنچه که سیئه بودند و بد رنگ بودند می شوند خوش رنگ و می بینی عجب! این شیطان هم بنده خدا که خوش رنگ بود ما او را بدرنگ می دیدیم، ایشان هم بد نبود خیلی بدگوئی اش کردیم خیلی داد سرش کشیدیم بعد او می گوید آقا من بودم که تو را تازاندم و به اینجا رساندم و از شما طلبکار هم می شود، خلاصه آنکه عجله نفرمائید؛ می بینم که عجله ها شروع شده و بشدت هم شروع می شود و می خواهیم ظرف همین یک هفته دو هفته اویس قرنی بشویم. و مواظب هم باشید این کتابها را نخوانید بد عادت می شوید، آن عادات مربوط به کسی دیگر است، نماز شب می خواند، کود می دهد، چرب می کند، ولی! می بینید نشد! بعد حالا برمی گردد چه سوء ظن پیدا می کند و می گوید اینها همه معرکه گیری و بازار هست.
اینستکه عرض می کنم راه فکری طی بشود این گرفتاریها پیش نیاید تاکید این نیست که شما کتابها را نخوانید اما کتابها را می خوانید بدانید که مؤلّفِ آن مطابق با حال خودش حرف زده و به شما ربطی ندارد، همینقدر که ترغیب شوی تهییج شوی خیلی خوبست؛ اما بگوئی حالا که ایشان اینجور شده منهم بشوم، خیر، نمی شود و برای تو طوری دیگریست برای او می بینی از این راه زود نتیجه می دهد و اما برای تو از راه دیگر نتیجه بخش می شود. کتابها برای اینستکه کمی ما را تشنه کند همین اندازه خوبست، اما خدای نکرده نباید این تشنگی موجبِ گمراهی شود. هر چه از هر کسی می خوانید بدانید که مربوط به حالِ خودش است.
اینستکه آقا معمولاً در کتابهایشان از حالاتشان کم می گویند چون می دانند این مربوط به حالات خودِ ایشان هست و کسی که بخواند فکر می کند مربوط به او هست، خبر ندارد که راجع به حال او نیست. اینستکه آقا می فرمایند: این اصول، کد، رمز را حل کنید؛ اینها وقتی حل بشود از این به بعد تو برای خودت معیار می شوی، چرا یک خوابی جنابعالی می بینی برایت بد باشد و دیگری همان خواب را ببیند برایش خوب باشد؟ اسماء الله نیز همینند، یکی می بینی یک اسم خداوند برایش جلال است و همان اسم برای دیگری جمال است، این را باید چه کسی تشخیص بدهد که جمال است یا جلالست؟ باید خودت فکر بکنی که نفسِ تو براساس دستوراتِ علمی و عقلی درست بار بیاید بعد خودت بشوی معیار خودت، البته یک مقداری باید در اولِ راه خودت را به محضرِ کاملِ مکمّلی تقدیم کنی تا ایشان به شما بگوید که این حال تو در مسیر هست یا نه؟ چه بسا خوابی ببینی حالت را بد دریابی ولی پیشِ یک اهل فن که تقدیم کنی می بینی خواب خیلی خوب بود.
در سورۀ مبارکۀ یوسف، عزیزِ مصر که خیلی زورگو هم بود خواب می بیند که هفت تا گاو لاغر هفت تا گاو چاغ را می خورند، هفت تا خوشۀ خشک گندم هفت تا خوشۀ سبز را می خورند، این خواب را به منجّمین دربارش عرض کرد چون اهل فن نبودند به او گفتند: این که خواب نیست تو دیدی!! اضغاث احلام، این خواب خوابِ پستی هست، اصغاث احلام یعنی خوابهای بی ریشه که تعبیر ندارد، یکی از این آقایان که از زندان آزاد شده بود به یادِ یوسف افتاد و گفت معلوم نیست این معبّرین آگاه و وارد باشند یا نه؟ چون علمِ تعبیرِ خواب خود یک رشتۀ علمی است که علم الرؤیا نام دارد و در این رابطه کتابها نوشته شده است مثل تعبیرِ خواب ابن سیرین (اسم مادرش سیرین بود به اسم مادرش مشهور شد)، نمی شود که بروی یک کتاب تعبیر خواب بخوانی و خواب خود را تعبیر کنی، بعد ایشان رفتند پیشِ یوسفِ صدیق ایشان فرمودند به به عجب خوابی!! اگر این خواب را یوسف تعبیر نمی کرد همه از گرسنگی می مردند؛ ایشان فرمود: هفت سال فراوانی دارید سپس هفت سال قحطی و آن هفت سالِ خشک هفت سالِ سبز را می بلعد. خوب چکار کنیم؟ راهش اینستکه انبار کنیم. خوب از زندان بیرونش آوردند و علمِ تعبیرِ خواب، یوسف را از زندان درآورد، لذا نباید هر چه می خوانی تعبیر به حالتِ خودت کنی، اینطور بخوانی و آنطور بشود اصلاً حالت را بهم می زند. خیلی افراد داریم که حالشان بهم خورده است. چرا؟ چون چهارتا کتاب می خواند و خیال می کند با کتاب خواندن قضیه حل می شود، اینطوری نیست باید خیلی تثبّت به کار برد، روز به روز وضع فرق می کند، الان می بینی درس اینجور هست فردا طورِ دیگر، پس فردا می بینی حقایق دیگری پیدا می شود و پیش می آید. حتی در کتابهای حضرت آقا می بینید دستورالعملی آمد همینجور دست به کار نشوید، می بینید که شدند و گرفتاری پیش آمد، اگر حضرت آقا دستوراتی دادند در جای دیگر هم فرمود: استاد هم اولین شرط هست، اولین شرط هر دستوری استادست. لذا این کتابها نباید چاپ بشود یا اگر می شود نویسندۀ کتاب باید درجایی تذکر بدهد که این را مربوط به حالتِ خود نگیرید. الان کتابی در سطح مدارس آمده است، مطالعه کردم، عزیز من این حالات برای شما پیش آمده چرا این حالات را می نویسی و دست مردم می دهی؟
آن که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
حقِ حرف زدن ندارد. مگر چند تا واقعه مثا آن صحابه و امام سجاد علیهم السلام در عرفات پیش آمد، حالا ما چون این واقعه را چند بار گفتیم فکر می کنیم چند بتر اتفاق افتاد، آقا شبانه روز با مردم در ارتباط بودند شبانه روز با مردم به صورِ ملکاتِ ایشان روبرو می شدند حالا یکبار برای یک صحابه اشان فرمایشی هم فرمود آنهم یکبار، دوبار نفرمود.
آن که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
انسان را در مسیر تحصیل بگذارد و مردم بیایند تحصیل کنند، اکثریت مردم (عرض کردم) همه شما، استعدادش را دارید، مرحومِ شیخ الرئیس در اشارات می فرماید: این چهره های مردم سه جور هستند که هر کس نگاهشان می کند بدش می آید، که تعدادشان به نهایت اندک است. یک سری مردم هستند که خیلی مردم اشتیاق به دیدارشان دارند امّا عموم مردم چهرۀ متعارفی دارند. 98 درصد مردم این استعداد هست که به کمال برسند. و طائفۀ اوّل همانندِ یوزپلنگی هستند که باید آهوان را یتازانند که جهنّم تازیانه حق است تا بنده و شما را به سوی بهشت برانند.
غرض آنست: هر کتابی که در حالاتِ مؤلّفین آن است برای دیگران معیار نیست، جز اینکه مؤلّفِ آن از حالات خویش خبر داده است و اگر هم از احوالِ دیگران با خبر شود باید مظهرِ ستّاریّت حق قرار گیرد و اسرارِ مردم را فاش نکند زیرا خداوند دوست ندارد که عیوبِ بندگان وی را موردِ افشای دیگران قرار گیرد. قابلِ تذکّر است که در رسالۀ «انسان در عُرف عرفان» از حضرتِ استاد را به حسابِ خود نیاورند بیش از 45 اصل از اصولِ ایمانی را مطرح فرمودند تا دیگران این اصول را معیار قرار دهند و حالاتِ خویش را براساس این اصول ایمانی مقایسه نمایند.
نکتۀ دیگر آن که انسان حق ندارد عیوبِ خود را نزدِ غیرِ حق اظهار کند زیرا با ستّاریّت حق متعال سازگاری ندارد.
لذا خداوند می گوید وقتی می خواهی به کمال برسی من فرشته ها را می فرستم که شما را به کمال برسانند. اما وقتی خواستی توبه کنی گناهت را فقط نزدِ خودم مطرح کن و می گوید حتّی با جبرئیل من هم کار نداشته باش. عیب را به من بگو؛ دوست ندارم به کسی جز من بگوئی، وقتی اسمِ ستار می خواهد کار بکند حتی بین فرشته ها و بینِ انسانهای گنهکار حجاب ایجاد می کند، چه حقّی دارید شما عیب بندگانِ مرا ببینید. لذا غیرت الهیّه اجازه نمی دهد که عیوب منکشف شود؛ لذا اجازه دهید فرزندانمان، عزیزانمان همان راههای علمی را طی کنند که حرفهای منبرها خطابی هستند، آنها را اصل قرار ندهید حرفهای درس و بحث را اصل قرار دهید.
پیرمرد است پیرزن هست در خوانده است درس نخوانده است بی سواد است باسواد هست لذا در منبرها نمی شود حرفهای برهانی مطرح کرد، بلکه حرفِ موعظه ای می زنند اما این موعظه اگر از متنِ بُرهان برنخیزد چه بسا به اعتقاداتِ ناصواب کشیده شود، حرفهای خطابی را باید کنار گذاشت؛ البته گه گاه خطابی بین درسها پیش می آید؛ خود بزرگان ما هم حرفهای خطابی دارند، اما مهم آن حرفهای برهانیست. الان کاری کنید که فرزندانتان نسبت به این نظام هستی خوش بین بشوند؛ نسبت به حقایقِ وجودی خود خوش بین بشوند ما باید از این راه به کمال برسیم و در اینها به تعقّل و تفکّر بپردازیم، کار را به اینجا رساندیم که الان اگر بچه های ما بگویند آقا ما را ببر یک تفریحگاهی یک سبزه زاری یک دریایی می گوئیم اصلاً این حرفها را نزن که گناه دارد آخر چرا؟ به اینها اجازه بدهید تا با نظام هستی به سیر بپردازند.
امید است که این دروس نفوسِ مستعدّه مُعدّی (آمادگی) برای اعتلای به معارج عالیۀ معرفت (سیر فکری) نفس انسانی (معلوم می شود که این دروس این نتیجه را بدنبال دارد که آقا فرمودند من اینها را دنبال کردم) و مُمدّی( کمک کننده ای) در راه ارتقای مدارج سامیه (درجاتِ بلند) منزلتِ قربِ ربّانی گردد. منزلتِ قُربِ ربّانی منظور عرفان عملی است لذا معلوم می شود هر دو بخشِ علمی و عملی را در دروسِ معرفت و کتابهای دیگرِ حضرتِ استاد در پیش داریم که در طی دروس آینده ان شاء الله تقدیمِ محضرِ عرشیِ شما مشتاقانِ به کمال می گردد. «وَالحمدلله ربّ العالمین».
منبع، شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ پنجم
شارح: استاد داود صمدی آملی
سال80-76
نظرات شما عزیزان: